خب این یکی را تقریبا مطمئنم؛ من اصولا از آدمها استفادهی ابزاری میکنم.
اولین بار ماجی(به کپیتال اِم) به این مهم پی برد و با خوشحالی توی نیمرخم پاشیدش. اما بیشعور نیستم. پس نمیگویم خودشان میخواهند که ابزار باشند. آنها فقط میخواهند آدم باشند.
مثلا روی تاپ دراز میکشم و به همان کپیتال ام میگویم بیاید یک هولی بدهد. او هم نمیآید و قاطعانه میگوید: نه (مثل امیرخانی، سندروم جدا نوشتن کلمات را دارد و درنتیجه اینگونه مورد تمسخر قرار میگیرد) . شاید چون مثلا با کپیتال ام دیگری، پروژهی مشترک برداشتهام -که خودش استفادهی ابزاری دیگریست- و خودم هم به خیانتم اعتراف کردهام. یا چون مثلا با آن دوتای دیگر قهر است، با من هم باید قهر باشد، حتی وقتی کاری نکردهام.
من معتقدم چون قرصهایش را نخورده است. خودش معتقد است سالم است. هرچند بعید میدانم، اما چون موارد استفادهاش زیاد است، حرفش را میپذیرم.
مثلا اگر میخواستم رنج نصف شب سوار اتوبوس شدن و نمایشگاه کتاب آمدن را بر خودم هموار کنم، با اینکه میدانست از همینجا قصد رها کردنش را دارم و نقشههای شیطانی در سرم میچرخد، اما جور تنهایی و تاریکیام را میکشید. یا مثلا وقتی بخواهم کسی برایم شعر بخواند. یا بخواهم با کسی پنجاه ساعت مزخرف سورئالی ببافم و از fakeمصّب بودن دنیا شکایت کنم، یا دلم ژلهی انارِ فولمخلفات بخواهد، یا برای درختهای چارباغ تنگ شود، یا هوس جاهلی بزند به سرم، یا حوصلهی جزوه نوشتن سر کلاس فیزیک لایه نازک را نداشته باشم. (گو اینکه این افتخار را قبلا سر همهی کلاسها نصیب ابزار دیگری کرده بودم و خیلی هم مایهی خوشبختیاش بود.)
بله. هرکس را بیشتر دوستداشته باشم، بیشتر مورد استفاده قرار میدهم، بیشتر اذیت میکنم، بیشتر میچلانم. سادیسم هم. شاید.
خلاصه اگر آزاری از جانبم به کسی نمیرسد، بداند دوستش ندارم.
+میفرماد: بهتر
درباره این سایت