درِ آخری از طبقه‌ی اول آپارتمانی در رم، جایی بود که زن فالگیر نشسته بود. و آنتونیو ریچی که چند روز قبل همسرش را با  ” چطور زنی به سن تو با دو بچه این مزخرفات و خرافات را باور می‌کند؟! سرزنش کرده بود، حالا پس از یده شدن دوچرخه‌اش به عنوان تنها امید خانواده برای درآمد پدر، دست پسرش را گرفته بود و به همانجا می‌رفت.* 

تناقض نازیبایی‌ست که می‌پسندمش.

مولوی در حکایتی که می‌توان نامش را  ”تئوری غفلت گذاشت سخت معتقد است؛ دنیا بر مدار ”ندانستن می‌گردد. یعنی مثل وقتی جین‌وبستر از زبان جودی‌ابوت می‌پرسد: اگر کتاب زندگیت تا لحظه‌ی مرگ ، محتوی تمام اتفاقات زندگی و زیر و بم سرنوشتت را جلوی رویت بگذارند، آن را می‌خوانی؟!

بهتر است جواب بدهی: خیر! چون در غیر این صورت زندگی از هم فرومی‌پاشد‌‌. پس اگر زندگیت را دوست داری، بیا و آدم باش و ندان که در یک لحظه‌ی بعد و تا آخر عمرت چه بر تو خواهد رفت.

اما یک وقت‌هایی، آدم از این ندانستن به تنگ می‌آید. انگار نزدیک است بین دیواره‌هایش له شود. دوست دارد یک ماورایی چیزی پیدا شود و آینده‌ را اسپویل کند. دوست دارد هرچیزی را که نمی‌فهمد، به یک نشانه‌ی خوب تعبیر کند! دوست دارد چند لحظه دکمه‌ی فوروارد را بزند و ببیند. آخر قرار است چه شود؟


راستش برای من دیگر خیلی مهم نیست چه می‌شود؛ می‌خواهم مثل یک بلدوزر زندگی کنم.

چیزی شبیه ”حوضچه‌ی اکنون سهراب!


*bicycle thieves -1948


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Nancy تاج بانو دکوراسیون در قم عایق رنگی استخر و منابع آب آشامیدنی و فروش رنگ استخری ضد جلبک دنیای رژیم و لاغری همه چیز در یک نگاه ریاضی برای همه آموزش های کاربردی زناشویی |نِوِشته هایِ شَخصیِ مَن|